زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
یه هفته ی گذشته رو به معنی واقعی زندگی کوالایی داشتم .ینی فقط رفتم دانشگاه و اومدم خونه خوابیدم .چه کوالای فرهیخته ایم من ،دانشگاه هم میرم1)نمایشگاه کتاب مث همیشه عالی .بسی کتاب خریدیم و تخلیه ی روحی شدیم .باشد که وقت کنیم و مطالعشون کنیم . 2)میگم فقط خوابیدم راست میگما.روزی یه وعده غذا میخوردم و قبل و بعد از اون وعده هم خواب بودم.فقط پا میشدم با لعن و نفرین به خودم میرفتم سر کلاسام و زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : کوالا,گونه, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 19:06

خیلیییی کیف میده یه اتفاقیو همش توی ذهنت تصور کنی و پیش خودت بگی عمرا بشه .بعد یه روز یهو همون اتفاق بیفته. حالا این میتونه یه اتفاق کوچولو باشه یا یه چیز بزرگ. برای من تا حالا 2-3تا از این کوچولوها پیش اومده که اون لحظه ذوق مرگ شدم .امروز این لحظه از اون وقتاس که توی دلم آتیش بازیه و فشفشه روشنهخدا این حسای خوب ریزه میزه رو نصیب همه بکنه همین چند روز پیش بود که داشتم از ناامیدی و افسر زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : امروز, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 185 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 19:06

از یه هفته ی پیش صبح روز اون امتحان غول اعظم دل درد و دل پیچه و اهم اهمی گرفتم که تا الان کماکان ادامه داره .یکم خوب شد باز برگشت.هی خفیف شدا ولی امروز که شر اخرین امتحان از سرم کم شد و میخواستم شادی کنم برا خودم انقدر حالم بده که نگو.شکمم سفت شده و درد میکنه.این درمانای خانگی هم فایده نداره.گفتم شاید از استرس باشه ولی الان که استرس ندارم چی؟! فردا صبح با مادر جان باید راهی بیمارستان ب زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 19:06

امروز حس عجیبی داشتم.با دوستای قبل از دوران دانشگاهم رفته بودم بیرون با دوتاشون.قاعدتا باید حالم خوب شده باشه از اینکه پیششون بودم و معاشرت کردم اما نیست.دلم میخواست زودتر برم خونه.اینا دوستایی ان که از اول ابتدایی باهاشون بودم ینی باید خیلی صمیمی باشیم اما نیستیم.میگیم میخندیم اما دلم پیششون نیست.یجور دیگه شدن.منم عوض شدم اما نه به اون شدت.واقعا دانشگاه رفتن انقدر آدما رو عوض میکنه؟ار زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : عجیب, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 19:06

میدونی حس خوب ینی چی؟ ینی وقتی ساعت 2شب نشستی داری شام میخوری و به زندگیت غر میزنی ،تو دلت بگی خدا حالا اینا رو که نمیشه کاریش کرد ولی میشه بارون بیاد الان؟ بعد وقتی داری سفرتو اروم اروم جمع میکنی که سر و صدا نشه یهووو صدای آسمون غرمبه(قرمبه؟)بیاد. بعد تو چشات قلب قلبی بشه  کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودم مثلا میگفتم خدایا بی شوهری بیداد میکنه...یهو یه چیزی شترق از آسمون میفتاد وسط سفرم  دو د زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نصفه,احساسات,میگه؟, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 170 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

دیشب که رعد و برقا تا وقتی افتاب بزنه ادامه داشت.منم کنار سفره خوابم برددیگه ساعت 5بود پاشدم سفره رو جمع کردم مسواک زدم مث ادم خوابیدم.دو ساعت بعدشم پاشدم رفتم دانش بجویم.سر کلاس اولم هم چرت مرغوب زدم همش  تا 3کلاس داشتم.دیدیم از امفی تئاتر دانشگاه صدای دست و هورا میاد.رفتیم ببینیم چیه.بعلهههه جی بهتر از این .درباره ی ازدواج بود.با دوتا دوستام نشستیم کلی خندیدیم.نمیرفتیم معمولا این جشنای دانشگاهو. زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : داریم,دومادقند,داریم,عروسنقل,داریم,دومادشعرو,داریم,عروس, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 216 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

یه هفته ی گذشته رو به معنی واقعی زندگی کوالایی داشتم .ینی فقط رفتم دانشگاه و اومدم خونه خوابیدم .چه کوالای فرهیخته ایم من ،دانشگاه هم میرم1)نمایشگاه کتاب مث همیشه عالی .بسی کتاب خریدیم و تخلیه ی روحی شدیم .باشد که وقت کنیم و مطالعشون کنیم . 2)میگم فقط خوابیدم راست میگما.روزی یه وعده غذا میخوردم و قبل و بعد از اون وعده هم خواب بودم.فقط پا میشدم با لعن و نفرین به خودم میرفتم سر کلاسام و با احساس عذا زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : کوالا,گونه, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 153 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

خیلیییی کیف میده یه اتفاقیو همش توی ذهنت تصور کنی و پیش خودت بگی عمرا بشه .بعد یه روز یهو همون اتفاق بیفته. حالا این میتونه یه اتفاق کوچولو باشه یا یه چیز بزرگ. برای من تا حالا 2-3تا از این کوچولوها پیش اومده که اون لحظه ذوق مرگ شدم .امروز این لحظه از اون وقتاس که توی دلم آتیش بازیه و فشفشه روشنهخدا این حسای خوب ریزه میزه رو نصیب همه بکنه همین چند روز پیش بود که داشتم از ناامیدی و افسردگی دق میکرد زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : امروز, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 152 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

انقد خستم انقد خستماااا که میخوام خودمو بزنم به در و دیوار منفجر شمپدرم دراومد این یه ماه.جلو افتادن امتحانا اونم یهوووویی که اصلنم سابقه نداشته این اتقاق.تمام برنامه هام ریخت به هم.امتحانارو هم خوب ندادم.حالم خرابه  اگه هررر درسیو بیفتم 6ترمه میشم نمیتونم علوم پایه بدم شهریور.این ترم خیلییی بد بود.خیلی سخت بود.وقتشم خیلی کم بود.فقط میخوام زودتر بگذره.با دل خوش بگذره.با پاسی بگذره. یکی از اساتید گ زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : کمکم, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 145 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

از یه هفته ی پیش صبح روز اون امتحان غول اعظم دل درد و دل پیچه و اهم اهمی گرفتم که تا الان کماکان ادامه داره .یکم خوب شد باز برگشت.هی خفیف شدا ولی امروز که شر اخرین امتحان از سرم کم شد و میخواستم شادی کنم برا خودم انقدر حالم بده که نگو.شکمم سفت شده و درد میکنه.این درمانای خانگی هم فایده نداره.گفتم شاید از استرس باشه ولی الان که استرس ندارم چی؟! فردا صبح با مادر جان باید راهی بیمارستان بشم ببینم چی زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 163 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

امروز حس عجیبی داشتم.با دوستای قبل از دوران دانشگاهم رفته بودم بیرون با دوتاشون.قاعدتا باید حالم خوب شده باشه از اینکه پیششون بودم و معاشرت کردم اما نیست.دلم میخواست زودتر برم خونه.اینا دوستایی ان که از اول ابتدایی باهاشون بودم ینی باید خیلی صمیمی باشیم اما نیستیم.میگیم میخندیم اما دلم پیششون نیست.یجور دیگه شدن.منم عوض شدم اما نه به اون شدت.واقعا دانشگاه رفتن انقدر آدما رو عوض میکنه؟اره عوض میکنه. زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : عجیب, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 153 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04

این یه هفته ای که گذشت شاید یه هیجان جدید بود اما به نظرم لطف خدا بود که ادامه پیدا نکرد.از درسم که افتادم هیچ فکرمم داشت کج و کوله میشد.ممکنم بود بعدا عواقب بدتری داشته باشه. این گرفتگی حال الانم خیلی بهتر از اون هیجان موقته  نشستم امروز برنامه ریزیم کردم که از فردا برم کتابخونه خر بزنم  علوم پایه هم زیادی شوخی بردار نیست.وقت تنگ است و مطلب بسیار برچسب‌ها: sweetheart + نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۰۴ زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : ؟نمیدونم, نویسنده : sweetheart-na بازدید : 143 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:04